جدول جو
جدول جو

معنی علف زار - جستجوی لغت در جدول جو

علف زار
(عَ لَ)
چراگاه. مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کجا بد علفزار و آب روان
فرودآمد آن جایگه پهلوان.
فردوسی.
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
علف زار
مرغزار چرا گاه شوند زار زمینی که در آن علف بسیار بود چراگاه مرتع
تصویری از علف زار
تصویر علف زار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی یار
تصویر علی یار
(پسرانه)
علی (عربی) + یار (فارسی) یاری دهنده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علفزار
تصویر علفزار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چراجای، چرامین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمینی که در آن غله بسیار کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف خوار
تصویر علف خوار
هر حیوانی که خوراکش منحصر به علف باشد مانند گوسفند، گاو، آهو، اسب و امثال آن ها، کنایه از چراگاه، علف زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف شیر
تصویر علف شیر
شیرپنیر، گیاهی خودرو با ساقۀ راست، برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد، غالیون، علف پنیر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
وی سردار لشکر سلطان محمود سلجوقی بود و وقتی محمود از عم خود سلطان سنجر شکست خورد، سلطان سنجر درباره این علی بار از کمال الدین علی سمیرمی سوال کرد که اکنون کجا است. وی جواب داد که ’انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک’ و سلطان سنجر این تقریر را بسیار پسندید و برادرزادۀ خود را مورد نوازش قرار داد. برای تفصیل بیشتر رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ظِ)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَزْ زا)
ابن محمد جزار، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن. او راست: 1- تحصین المنازل من هول الزلازل، که آن را به مناسبت وقوع زلزله در سال 984 هجری قمری در مصر تألیف کرد. 2- تحقیق الفرج و الامان و الفرح لاهل الایمان بدوله السلطان سلیم خان. 3- قمعالواشین فی ذم المبشرین. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 360 و فهرس الخدیویه ج 6 ص 119. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 748)
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
دهی است جزء بخش خرقان، شهرستان ساوه واقع در 20هزارگزی شمال باختری ساوه. و در سر راه عمومی خرقان به زرند. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1250 تن سکنه. آب آن از رود خانه لار و ینگی کند تأمین می شود. و محصول آن غلات، سیب زمینی، باغات، انگور، بادام و یونجه است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی آنان بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. این ده دارای زیارتگاهی بنام ’هفت امام’ است. و آثار قلعۀ مخروبه ای نیز روی تپۀ شمال آبادی واقع است. مزارع دین باغی، گون بابک، کهریز چائی، دره قلمشرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری، بخش ورزقان، شهرستان اهر. دارای 887 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بَزْ زا)
از شعرای اصفهان در قرن پنجم هجری و معاصر با مافروخی اصفهانی بود. رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 33 و ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مزرعۀ کلم. جایی که در آن کلم کاشته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
محلی که کنف بسیار در آن روید (در گیلان و مازندران معمول است). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
انبار علف و کاه و غله. (ناظم الاطباء) ، مخلاه. توبره. (منتهی الارب) ، معده علف خوارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ مِ خوَد / خُدْ)
مخفف علف خوار. هر حیوانی که بر آخور بسته شده و درآن خوراک خورد، مانند اسب و خر و استر. (ناظم الاطباء) ، شکم پرست و پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ فِ)
رجوع به هوفاریقون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
زمینی که ته کلش هنوز در آن بر جای مانده باشد. آلم زار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمین بسیار کشت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خاج
تصویر علف خاج
گیاه خاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خوار
تصویر علف خوار
گیاهخوار، چرنده آن که علف و گیاه خورد گیاهخوار، چراگاه علف زار
فرهنگ لغت هوشیار
توبره، کاهدان، دام کم (کم معده) انبار علف و کاه و غله، توبره، معده علف خواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ساس
تصویر علف ساس
بوگیان ساسکش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف سیر
تصویر علف سیر
سیرک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف شتر
تصویر علف شتر
خار اشتر راویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف شیر
تصویر علف شیر
گیاه ارمن (بلسکی)، شیر پنیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ماه
تصویر علف ماه
گیاه ماه ماهگیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف جارو
تصویر علف جارو
علف جاروب: خلنگ کخج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف چای
تصویر علف چای
هزار چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خور
تصویر علف خور
جانوری که علف خورد، پرخور شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفزار
تصویر علفزار
زمینی که بر آن علف های خودرو روییده است
فرهنگ فارسی معین
چراگاه، راود، سبزه زار، مرتع، مرغزار، مرغزار
متضاد: کشتزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف خوار پستاندار علف خوار
فرهنگ گویش مازندرانی